زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

زمانی برای مستی اسبها

هذیان در تب ۳۶۰ درجه

برای تنهایی پل های فلورانس اشک میریزم.

 

پیره زنی که سالها دوستش میداشتم خیلی زیاد آخرین جمله ای که گفت این بود: چرا خبر نگار شدم؟

بعد برای همیشه چشمهاشو به روی منظره رودخانه و پل و شهری که دوستش میداشت بست.

کلیسا زنگ میزد.قلبم کنده شده بود.داشت با مسافر میرفت انگار.از روی رودخانه و پل و شهر گذشت.از میدونها و کبوترهای که دونه میخوردن.از صحن کلیسایی که روزگاری خیلی برو بیا داشت.از بالای سر مجسمه هایی که از لای دستهاشون آب میریخت تو حوض های وسط میدون.

بغضم ترکید و گفتم : تو اگه باز به دنیا بیای باز هم خبر نگار خواهی شد.

ولی دیر گفتم.صدامو نمیشنید.

پ.ن:شاید بعدا مفصل تر  بنویسمش.

 

نظرات 5 + ارسال نظر
انوش پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 14:12

موافقم. از خدامه شاید مناسب تر باشه.
ولی، باید باور کنم.
باید باور کنیم.
باید...

انوش چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:25

اتفاقاً من از همون ام بی سی ۲ دیدم.

نقابدار پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 http://www.maskology.blogfa.com

سلام
مرسی از نظرات قشنگت .
ممنونم
من دارم آپ میکنم.راستی یه کم آب سرد بعضی وقتی خیلی چاره سازه !

علی جمعه 21 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 16:00 http://www.iruniha.persianblog.com

جهت اطلاع / چون بلاگ رولینگ فعلن تعطیله

انوش سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 13:02 http://doctorhendii.blogfa.com

نیستین خانم؟
اینجوری به نظر میاد که من باید از طرف شب قطبی عزیز وکیل بشم و یه یادآوری دوباره بکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد